یـادداشـت یکـــ مرد کــــو ر-×-



آبی گفت: من از همه بهترم! تا به حال بالای سرتان را نگاه نکرده اید تا ببینید آسمان به رنگ من است. مشکی بدون هیچ درنگی با صدای بم و کلفت پاسخ داد: مثل اینکه فراموش کرده ای، یا شاید هم واقعا نمی دانی که آسمان همیشه به رنگ من بوده و اینکه گاهی به رنگ تو در می آید، موقتی و غیر واقعی است. سفید گفت: جناب مشکی اگر چه آسمان به رنگ تو هست ولی این دلیل نمی شود که از بقیه بهتر باشی؛ تو خیلی ترسناک هستی. زرد که پشت به سفید ایستاده بود، با حالت طعنه آمیزی گفت: واقعا
همه ی خانه ها و ساختمان های بزرگ حتی مدرسه ها و بیمارستان ها از بین رفته بودند گویا جنگ بزرگی رخ داده و یا کسی با پاک کن نفرین شده ای اضافه های نقاشی زمین را پاک کرده است! هیچ موجود می روی زمین وجود نداشت. شاید بیماری عجیبی شیوع یافته و جز تعداد کمی از انسان ها که آنها هم تغییر شکل یافته بودند زندگی نمی کردند. آن ها با انسان ها تفاوتی نداشتند؛ جز اینکه پاهای درازی داشتند ولی همین پاهای دراز، آنها را به موجودات عجیب و ترسناکی تبدیل کرده بود به طوری که

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کارشناسی خودرو دبستان فرهنگیان کوهبنان موفق ها Brenda نقش کویر ادبیات معاصر و شعر نو Richard فرکتال سیب کتابخانه عمومی ماموستا هه ژار سنندج اشک محتشم